سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Amin

این وبلاگ برای انواع مطالب ساخته شده از دوستان عزیز خواهشمندم که صبور باشید و مارو با معرفی وبلاگمون به دیگران یاری کنید🌹...

دل است دیگر:)

ای دل
جانی بگیری و بدانی جانم در دست اوست ک او را خدا برایم فرستاده
کجا یاران رفته بازگردند؟!
هان؟مگر آنکه مهربانی اش زبان زد بود و رفت بازگشت؟
ای خدا امتحانم کرده ای سخت هم کرده ای ابراهیم هم اینگونه امتحان نشد
مگر کم چیزی است؟
شکرت را بگویم که دستم را گرفتی تا امتحانت را رد کنم
به آن عزتت قسم به قرآنت قسم خورده بودم که انجامش میدهم و میدانی انجامش میدادم...

فکرش هم مرا بهم ریخت...نگاه های ملتمسانه مادرم را که دیدم خودم بر خودم فحشی دادم و گفتم لعنت بر تو خاک بر زبانت چرا گفتی اعصابت خورد است؟:"(...دعایی که در چشمان مظلومانه خواهرم بود...کامل معلوم بود فهمیده اند خبری است...تعریق در زمستان آخر؟!صورت سرخ و دستان داغ؟!تب هم که بکنی حالیت نمیشود داغی اما ایندفعه...!چه بگویم...گذشت دیگرشکرت ک جفتمان را نجات دادم./
گذشت و گذشت...هنوز هم شوکه بودم...چرا آخر؟درست است ما عجولیم اما حق بده که پدرم داشت در می آمدپدر گفتم...شانسم گرفت ک در خانه نبود...وگرنه معلوم نبود چه میکرد برایم...میدانستم ببیند حالم را بزور میبردم دوچرخه سواری یا ماشین را میداد و میگفت: برو پسرم هرگونه که دلت خنک میشود برو...فقط برو تا خالی شوی...برو تا ببینم این تب تو قطع شده...برو اگرهم اتفاقی افتاد باهم برایمان اتفاق می افتد ...گور بابای ماشین و دوچرخه فقط حالت بهتر شود...نمی آیی اشکال ندارد بیا برویم راه برو...نمیگویی اشکال ندارد برو کمی اشک بریزاصلا برو حرم...می آیی برویم؟..آخر این عجله چه میکند؟چه حرفی بود که ما را اینگونه کرد؟زودتر برهان مارا از این الم شنگه...(پارت2)
آهی کشیدی و پیرم را سوزاندی صلاحم را میخواستی اما چگونه بود این صلاح خواستنت؟به قیمت جانت؟که قبل از تو عزرائیل بیاید سراغ خودم؟عجیب استتو از چه میترسیدی؟از اینکه خورد شدنم را ببینی؟شیشه عمرم دست توست...تا آنرا نشکنی نمیتوانی خورد شدن واقعی ام را ببینی...در دستانت کمی این شیشه لغزید اینگونه شدم...حالا ببین اگر بیفتد و بشکند چه میشود...الهی نیاورد برای هیچکس حتی کافرش...دیدی چگونه شکستم؟

از پشت این قاب مستطیلی فقط کمی کلمات و شکلک ها تراوش میکند اما آن روز شانه هایم خود به خود میلرزید...مانند چانه کودکی مظلوم که ناگهان میزند زیر گریه..

شنیده ای میگویند با حال غمگین سر به بالین بگذاری سر سپید میکنی؟من با تمام این احوالات به خاطر تو هم که شده بود این غم را چند لحظه فقط چند لحظه دور کردم و درازی کشیدم اما خواب؟!نه؛نه خواب محال بود؛هرچه کردم خواب نیامد به چشمانم؛هنوز هم نمی آید.بزور میبندم چشمان را مگر اینکه خوابش ببرد و به امید حال بهتر تو بیدار شود..(پارت سه)

هیییییییی وایییی

تنفس در آن روز مانند کشیدن سمی ترین گاز جهان به سینه بود تا در لحظه فاتحه ریه ها را بخواند به قدری شوکه بودم که حتی به خودم هم اعتماد نداشتم.میترسیدم پا به چهار چوب در اصلی بگذارم و پاهایم دست خودم نباشد و 20 پله مرا با ضربه به سرم بدرقه کنند:) (پارت چهار)

اشک هم که میدانی نمی آید:(

به تو گفتم گله کن...نگفتم؟چرا نکردی و سر خود تصمیم گرفتی؟آخر این رسمش بود نامرد؟درست است نامهربانی زیاد به تو کردم اما اینقدر هم بد نبودم باورکن....

جمع کردی جمع کردی جمع کردی تا یکدفعه پیرم را بسوزانی و مادرم را به عزایم بنشانی بعد هم خودت برایم غصه بخوری؟آخر مگر میتوانم به جایت زندگی کنم؟آخر بعد از تو مگر میشود با دیگری بود؟آخر نامرد دلت می آید تنهایم بگذاری و با وعده دادن اینکه روحت در کنارم است مرا تسکین دهی و بگویی آنگونه همیشه باهم هستیم:"(؟

با وعده دادن اینکه می آیی به خوابم و باهم صحبت میکنیم من آرام میشدم یا دیگر به من نمیگفتند دیوانه شده؟

به قول خواننده:

بد کردی با دلم...چیزی نمونده توی دلم...هرچی دیدم خندیدم و هی به روت نیاوردم ک نگی وسواسه:(:)

خلاصه بگویم عزیز من دوستت دارم:)

گذشت و رفت حرف اول و آخر این است که من بدون تو دوام نمی آورم ای آرام جان پس بمان.


........

زندگی گر چمدانی است که خواهی ببریش
پس چرا عالَمی را شیفته خود میکنی،دل بردیش
من نگویم که دنیا جاویدان است اما
خودکشی راه آن نیست که دل بستی به آن ای جانا
این خطرها را چرا از برای ترقی نکنی؟
پرش از پنجره را من بلدم یاد میکنی؟
بر سلاح گرم بزن یک لگدی
آن شقیقه نباشد نیازش تا که کنی خود سَقَطی
ترس نباشد گیرنده این راه تو
غم مده راه که چمدان یک کلیشه در فکر توست
قبل رفتن نباشد نیازی به بد دهنی
راه آن این است که باشد در بین هم چند سخنی
ارّه کوته نظر کوته کار
نتواند کوته کند الماس زیبایی چون تو حتی پرکار
گر که سیگار بخواهد بُکُنَد هر خطری
جرأت نزدیکی دودش به تو ندارد در صد قدمی
گرچه سیگار بِکَنَد ریشه دل را با دودی غلیظ
این نباشد رسم رفاقت ای جان من،هستی عزیز
تو عزیزی بر من و بر همگان
گرچه بودند کسانی که بد کردند اما نباشند همگان
تو نباشی سیگار ما ای عزیز
تو همانی شمعدانی گلدان مایی ای عزیز
تو خرابی و من خراب تر ز تو
قسمتی که بخواهیم میکشیم زحمت آوار تو
در رهت گر نفس هم بِبُرَد
این نباشد اشکال اگر در رهت جان هم بِبُرَد
دیگران را ندارم کاری ولی
در رهت جان بدهم،پا به خطرها بنهم،چه باکی داری؟
تو فقط باش و مرا ذره ذره ریزم کن
ارّه ام باش و هرچه خواهی کوتاهم کن
تو سیگارم باش و مرا در دود خود خوب غرق کن
تو که میدانی معتاد توام پس داغم کن
آنگه که دم از خودکشی ات تو میزنی
مطمئن باش قبل آن من مرده ام که تو چنین حرفی میزنی
باز آ و بیا تا باهم این چمدان ها را خالی کنیم
اینگونه میتوانیم با دست خود حالمان را عالی کنیم
با چنین چیزی میتوان عشقی نمود
یکدیگر را از حال خود خبری نمود
نمی گذاریم اینگونه کسی غمگین کند دل هایمان
گر بخواهد نزدیک شود حالش زار است با کارمان
دست در دست هم پیش میرویم
با خدا قدرتی داریم که زورمند میرویم
آدمی در اسم خود و آه و دَم است
اما ناامیدی نیست راه آن زندگی هم دَرهم است
در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
ANFD
98/07/24